وبلاگ اون پشه آمده بود

وبلاگ اون پشه آمده بود

وبلاگ اون پشه آمده بود

وبلاگ اون پشه آمده بود

وبلاگ اون پشه آمده بود

تعبیر خواب کنده شدن پوست بدن انسان

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ب.ظ

تعبیر خواب پوست | تعبیرخواب پوست | tabire khab

تعبیر خواب پوست,تعبیر خواب پوست انداختن,تعبیر خواب پوست انداختن مار,تعبیر خواب پوست انداختن صورت,تعبیر خواب پوست انداختن بدن,تعبیر خواب پوست انداختن صورت,تعبیر خواب پوست انداختن انسان,تعبیر خواب پوست انداختن دست,تعبیر خواب پوست اندازی مار,تعبیر خواب پوست اندازی,تعبیر خواب پوست بدن,تعبیر خواب پوست بدن انسان,تعبیر خواب کندن پوست بدن انسان,تعبیر خواب کندن پوست بدن,تعبیر خواب کنده شدن پوست بدن,تعبیر خواب کنده شدن پوست بدن انسان,تعبیر خواب سیاه شدن پوست بدن,تعبیر خواب دوختن پوست بدن,تعبیر خواب پوست مار,تعبیر خواب پوست مارمولک,تعبیر خواب مار پوست کنده,تعبیر خواب کندن پوست مار,تعبیر پوست مار در خواب,تعبیر خواب خوردن پوست مار,تعبیر خواب دیدن پوست مار,تعبیر خواب مار زیر پوست,تعبیر خواب پوست کندن سیب زمینی,تعبیر خواب پوست صورت,تعبیر خواب پوست صورت سوخته,تعبیر خواب پوست صورت انسان,تعبیر خواب پوست صورت,تعبیر خواب ریختن پوست صورت,تعبیر خواب بریدن پوست صورت,تعبیر خواب کنده شدن پوست صورت,تعبیر خواب تیره شدن پوست صورت,تعبیر خواب پوست دست,تعبیر خواب پوست دست,تعبیر خواب کندن پوست دست,تعبیر خواب پوست کف دست,تعبیر خواب کنده شدن پوست دست,تعبیر خواب پوست پوست شدن دست,تعبیر خواب خشک شدن پوست دست,تعبیر خواب کنده شدن پوست کف دست,تعبیر خواب بریدن پوست دست,تعبیر خواب کندن پوست بدن,تعبیر خواب پوست گردو,تعبیر خواب پوست گردو,تعبیر خواب گردوی پوست کننده,تعبیر خواب گردو پوست کندن,تعبیر خواب گردو با پوست,تعبیر خواب گردو با پوست چوبی,تعبیر خواب گردو بدون پوست,تعبیر خواب گردو با پوست قهوه ای,تعبیر خواب گردو بدون پوست سبز,تعبیر خواب گردوی بدون پوست,تعبیر خواب پوست سر,تعبیر خواب پوست سر,تعبیر خواب خوردن پوست سر,تعبیر خواب سرطان پوست,تعبیر خواب سرخ پوست,تعبیر خواب کندن پوست سر,تعبیر خواب کنده شدن پوست سر,تعبیر پوست سر در خواب,تعبیر خواب زخم پوست سر,تعبیر خواب بریدن پوست سر

تعبیر خواب پوست , تعبیر خواب پوست انداختن , تعبیر خواب پوست انداختن مار

خواب پوست یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم پوست در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب پوست می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب پوست را مطالعه نمایید و متوجه شوید پوست چه تعبیری دارد

تعبیر خواب پوست از دید حضرت دانیال

تعبیر خواب پوست تن مردم ، آرایش و کدخدائی مردم است

تعبیر خواب پوست از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب برخاسته شدن پوست تن ، از بین رفتن مال و برملا شدن راز است

تعبیر خواب پوست سیاه و کبود بدن ، غم است

تعبیر خواب پوست از دید ابراهیم کرمانی

تعبیر خواب پوست چهارپایان ، مال است

تعبیر خواب پوست شتر ، میراث است

تعبیر خواب پوست گوسفند ، روزی و معاش است

تعبیر خواب پوست از دید منوچهر مطیعی تهرانی

تعبیر خواب پوست کندن گوسفندی که ذبح شده است ، رسیدن سود از یکی از اطرافیان است

تعبیر خواب داشتن پوستی سالم و خوب ، رسیدن به آرزوها است

تعبیر خواب اگر قسمتی از پوست بدنتان بیرون و بقیه پوشیده بود ، برملا شدن راز است

تعبیر خواب زرد شدن پوست ، بیماری است

تعبیر خواب متورم و کبود شدن پوست ، اندوه است

تعبیر خواب پوست از دید لیلا برایت

تعبیر خواب پوست زرد ، ترس از مساله ای است

تعبیر خواب لمس کردن پوستی نرم ، پرداختن با جدیت به انجام کارها است

تعبیر خواب پوست کندن حیوانات ، خوشبختی است

تعبیر خواب درست کردن طبل با پوست حیوانات ، شنیدن اخبار مهم است

تعبیر خواب آویزان کردن یا پهن کردن پوست حیوانات ، داشتن اوقات خوش است

تعبیر خواب پوست از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب دیدن پوست حیوانات ، ثروت است

تعبیر خواب پوست میوه ، خسته شدن از انجام کارهای سخت است

تعبیر خواب پوست | پوست در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واعظ داوودی

تعبیر خواب تپه شنی

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ

تعبیر خواب تپه | تعبیرخواب تپه | tabire khab

تعبیر خواب تپه,تعبیر خواب تپه سرسبز,تعبیر خواب تپه سبز,تعبیر خواب تپه خاک,تعبیر خواب تپه شنی,تعبیر خواب تپه بلند,تعبیر خواب تپه برفی,تعبیر خواب تپه شن,تعبیر خواب تپه ابن سیرین,تعبیر خواب از تپه بالا رفتن,تعبیر تپه سبز در خواب,تعبیر خواب تپه سر سبز,تعبیر خواب تپه خاکی,تعبیر خواب بالا رفتن از تپه خاکی,تعبیر خواب از تپه بالا رفتن,تعبیر خواب بالا رفتن تپه

تعبیر خواب تپه , تعبیر خواب تپه سرسبز , تعبیر خواب تپه سبز

خواب تپه یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم تپه در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب تپه می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب تپه را مطالعه نمایید و متوجه شوید تپه چه تعبیری دارد

تعبیر خواب تپه از دید منوچهر مطیعی تهرانی

تعبیر خواب ایستادن یا نشستن روی یک تپه بلند ، تکیه کردن به شخصی بزرگ است

تعبیر خواب ایستادن بر تپه ای که اطرافش دشتی وسیع است ، سود بردن از کسی که به آن تکیه کرده اید است

تعبیر خواب ایستادن بر تپه ای که گرد آن را آتش گرفته باشد ، امنیت است

تعبیر خواب پایین رفتن از تپه ، پایین آمدن است

تعبیر خواب بالا رفتن از تپه ، انجام کاری با دشواری است

تعبیر خواب نشستن پایین تپه ، حسرت است

تعبیر خواب تپه از دید لوک اویتنهاو

تعبیر خواب تپه ، بزودی سفری خواهید داشت

تعبیر خواب تپه از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب رفتن به نوک تپه ، خوشبختی است

تعبیر خواب نرسیدن به نوک تپه ، مبارزه با حسادت و مخالفت های دیگران است

تعبیر خواب تپه | تپه در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واعظ داوودی

تعبیر خواب کوه یخی

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۵۴ ب.ظ

تعبیر خواب کوه | تعبیرخواب کوه | tabire khab

تعبیر خواب کوه,تعبیر خواب کوهنوردی,تعبیر خواب کوه آتشفشان,تعبیر خواب کوه یخی,تعبیر خواب کوه برف,تعبیر خواب کوه رفتن,تعبیر خواب کوهستان برفی,تعبیر خواب کوه نمک,تعبیر خواب کوه بالا رفتن,تعبیر خواب کوه سبز,تعبیر خواب کوهنوردی,تعبیر خواب کوه آتشفشان,تعبیر خواب دیدن کوه آتشفشان,تعبیر کوه آتشفشان در خواب,تعبیر خواب کوه یخ,تعبیر خواب کوه یخ,تعبیر خواب کوه برفی,تعبیر خواب دیدن کوه برف,تعبیر خواب دیدن برف روی کوه,تعبیر خواب کوه پر برف,تعبیر خواب از کوه برفی بالا رفتن,تعبیر خواب کوه و برف,تعبیر خواب دیدن کوه برفی,تعبیر خواب قله کوه برفی,تعبیر خواب برف روی کوه,تعبیر خواب کوه رفتن,تعبیر خواب بالای کوه رفتن,تعبیر خواب به کوه رفتن,تعبیر خواب کوه بالا رفتن,تعبیر خواب از کوه بالا رفتن,تعبیر خواب از کوه پایین رفتن,تعبیر خواب رفتن به کوه,تعبیر خواب کوهستان برفی,تعبیر خواب از کوه بالا رفتن,تعبیر خواب بالا رفتن از کوه به سختی,تعبیر خواب بالا رفتن از کوه سرسبز,تعبیر خواب بالا رفتن از کوه با ماشین,تعبیر بالا رفتن از کوه در خواب,تعبیر خواب دیدن از کوه بالا رفتن,تعبیر خواب سبزی کوهی,تعبیر خواب کوه سرسبز,تعبیر خواب کوه و سبزه

تعبیر خواب کوه , تعبیر خواب کوهنوردی , تعبیر خواب کوه آتشفشان

خواب کوه یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم کوه در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب کوه می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب کوه را مطالعه نمایید و متوجه شوید کوه چه تعبیری دارد

تعبیر خواب کوه از دید حضرت امام جعفر صادق ع

تعبیر خواب دیدن کوه ، پنج چیز است

پادشاهی – دلیری – ظفریافتن و پیروزی – بلندی و رفعت – رئیسی

تعبیر خواب کوه از دید حضرت دانیال

تعبیر خواب بر سر کوه بودن ، رفتن پیش بزرگی است

تعبیر خواب کوه از دید یوسف نبی ع

تعبیر خواب از کوه بالا رفتن ، عزت و سربلندی است

تعبیر خواب پایین رفتن از کوه ، زیاد شدن غم است

تعبیر خواب کوه از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب دیدن کوه ، مالی است که با فریب به دست آمده است

تعبیر خواب افتادن از کوه ، غم است

تعبیر خواب سر کوهی نماز بخواند ، بالا گرفتن کار است

تعبیر خواب کوه از دید جابر مغربی

تعبیر خواب نشستن بر کوه قاف ، نزدیک بودن اجل است

تعبیر خواب دیدن غاری در کوه و رفتن در آن ، آگاه شدن از راز است

تعبیر خواب افتادن از کوه ، برآورده نشدن آرزو است

تعبیر خواب کوه از دید ابراهیم کرمانی

تعبیر خواب کوه کندن ، فریب کاری با مردم است

تعبیر خواب گیر افتادن در کوهی و نتواند بیرون بیاید ، ماندن در کاری و رهایی نیافتن است

تعبیر خواب کوه از دید منوچهر مطیعی تهرانی

تعبیر خواب کوه ، کار بزرگ یا شخصیتی بزرگ است

تعبیر خواب بالا رفتن از کوهی عظیم ، به دست گرفتن کاری بزرگ است

تعبیر خواب ایستادن بر قله کوه ، رسیدن به اوج موفقیت است

تعبیر خواب کوه از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب بالا رفتن از کوهی سرسبز ، به دست آوردن ثروت است

تعبیر خواب بالا رفتن از کوهی سنگی که موفق نمی شوید به قله آن برسید ، غلبه بر ضعف های روحی است

تعبیر خواب کوه | کوه در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واعظ داوودی

تعبیر خواب پرده نو

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ب.ظ

تعبیر خواب پرده | تعبیرخواب پرده | tabire khab

تعبیر خواب پرده,تعبیر خواب دیدن پرده,تعبیر خواب پرده آویزان بر در,تعبیر خواب خراب شدن پرده,تعبیر خواب پرده نو,تعبیر خواب پرده کهنه,تعبیر خواب سوختن پرده,تعبیر خواب دزدیدن پرده,تعبیر خواب پرده کثیف,تعبیر خواب پرده تمیز,تعبیر خواب پرده پر نقش و نگار,تعبیر دیدن پرده در خواب

تعبیر خواب پرده , تعبیر خواب دیدن پرده , تعبیر خواب پرده آویزان بر در

خواب پرده یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم پرده در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب پرده می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب پرده را مطالعه نمایید و متوجه شوید پرده چه تعبیری دارد

تعبیر خواب پرده از دید یوسف نبی ع

تعبیر خواب پرده دزدیدن ، زیاد شدن مال است

تعبیر خواب پرده از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب پرده بر در آویخته ، غم و ترس در انجام کارها است

تعبیر خواب پرده از دید ابراهیم کرمانی

تعبیر خواب خراب شدن و از بین رفتن پرده ، رهایی از غم است

تعبیر خواب پرده از دید جابر مغربی

تعبیر خواب پرده نو ، نیکو است

تعبیر خواب پرده از دید منوچهر مطیعی تهرانی

تعبیر خواب پرده کهنه ، غم و اندوه است

تعبیر خواب پرده نو ، غم و اندوهی ست که میتوان آن را از دل برانید

تعبیر خواب سوختن یا پاره شدن پرده ، رهایی از رنج است

تعبیر خواب آویختن پرده در خانه خود ، دردسر درست کردن برای خود است

تعبیر خواب آویختن پرده در خانه دیگران ، دردسر درست کردن برای دیگران است

تعبیر خواب پرده از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب دیدن پرده ، دیدار با افرادی خودخواه است

تعبیر خواب دیدن پرده های کثیف و پاره ، اختلاف و مشاجره است

تعبیر خواب پرده های پر نقش و نگار ، پرداختن به مادیات است

تعبیر خواب پرده | پرده در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واعظ داوودی

تعبیر خواب برس سر

چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۴۶ ب.ظ

تعبیر خواب برستعبیرخواب برس | tabire khab

تعبیر خواب برس,تعبیر خواب برس مو,تعبیر خواب برس زدن مو,تعبیر دیدن برس مو در خواب,تعبیر خواب برس سر,تعبیر خواب برس شکسته,تعبیر خواب برسر زدن,تعبیر خواب برس و شانه,تعبیر خواب برس خریدن,تعبیر خواب برس کشیدن,تعبیر خواب برس لباس,تعبیر خواب برس نو,تعبیر خواب برس کهنه

تعبیر خواب برس , تعبیر خواب برس مو , تعبیر خواب برس زدن مو

خواب برس یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم برس در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب برس می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب برس را مطالعه نمایید و متوجه شوید برس چه تعبیری دارد

تعبیر خواب برس از دید هانس کورت

تعبیر خواب دیدن برس ، بدشانسی است

تعبیر خواب دیدن برس لباس ، کارهای مشکل است

تعبیر خواب برس از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب برس ، نابسامان بودن کارها است

تعبیر خواب برس کهنه و خراب ، بیماری است

تعبیر خواب برس لباس ، انجام وظیفه ای سنگین در آینده است

تعبیر خواب برس کشیدن لباس ، دریافت پول در برابر انجام کارهای سخت است

تعبیر خواب دیدن برس های گوناگون ، انجام دادن خطا است

تعبیر خواب برس از دید کتاب سرزمین رویاها

تعبیر خواب برس ، بر تعداد مشکلات اضافه می شود .

تعبیر خواب یک برس کهنه ، ناکامی است

تعبیر خواب از یک برس استفاده می کنید ، آرزوی اصلی شما برآورده می شود .

تعبیر خواب یک برس نو می خرید ، یک دوره عالی شروع میشود.

تعبیر خواب یک مغازه برس فروشی ، بیماری است

تعبیر خواب یک برس ساز ، گیج خواهید شد .

تعبیر خواب برس | برس در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واعظ داوودی

تعبیر خواب پزشکی قانونی

چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۲۵ ب.ظ

تعبیر خواب پزشک | تعبیرخواب پزشک | tabire khab

تعبیر خواب پزشک,تعبیر خواب پزشک شدن,تعبیر خواب پزشک جراح,تعبیر خواب پزشکی,تعبیر خواب پزشکی قانونی,تعبیر خواب پزشک,تعبیر خواب دندان پزشکی,تعبیر خواب دندان پزشک,تعبیر خواب چشم پزشک,تعبیر خواب چشم پزشکی,تعبیر خواب دکتر شدن,تعبیر خواب دندان پزشک شدن,تعبیر خواب روپوش سفید پزشکی,تعبیر خواب پزشک رفتن,تعبیر خواب لباس پزشکی,تعبیر خواب دندانپزشک,تعبیر خواب پزشک قانونی,تعبیر خواب چشم پزشک,تعبیر خواب دندان پزشکی رفتن,تعبیر خواب دندانپزشکی,تعبیر خواب دکتر دندان پزشک,تعبیر خواب رفتن به دندان پزشکی,تعبیر خواب دیدن دندان پزشک,تعبیر خواب رفتن به دندان پزشک,تعبیر خواب دندان و دندانپزشک,تعبیر خواب کشیدن دندان توسط پزشک

تعبیر خواب پزشک , تعبیر خواب پزشک شدن , تعبیر خواب پزشک جراح

خواب پزشک یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم پزشک در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب پزشک می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب پزشک را مطالعه نمایید و متوجه شوید پزشک چه تعبیری دارد

تعبیر خواب پزشک از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب پزشک و طبیب بیماری را درمان کند ، هدایت کردن کسی به راه راست است

تعبیر خواب پزشک از دید ابراهیم کرمانی

تعبیر خواب طبیبی کردن و پزشک شدن برای مردم صالح ، راه آخرت است

تعبیر خواب طبیبی کردن و پزشک شدن برای مردم فاسد ، کسب معیشت و دنیا است

تعبیر خواب پزشک از دید لیلا برایت

تعبیر خواب دیدن پزشک ، تهدید شدن سلامتی است

تعبیر خواب پزشک شدن ، تلاش زیاد برای رسیدن به اهداف است

تعبیر خواب صحبت کردن با پزشک ، موفقیت در کارها است

تعبیر خواب پزشک از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب کسی که به پزشک مراجعه می کند ، غلبه بر ناراحتی ها است

تعبیر خواب کسی که پزشک پریشان و مضظرب در خواب ببیند ، تلاش بیشتر برای پیش بردن اهداف است

تعبیر خواب پزشک | پزشک در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واعظ داوودی

تعبیر خواب استفراغ خونی

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ب.ظ

تعبیر خواب استفراغ | تعبیرخواب استفراغ | tabire khab

تعبیر خواب استفراغ,تعبیر خواب استفراغ مرده,تعبیر خواب استفراغ نوزاد,تعبیر خواب استفراغ خوردن,تعبیر خواب استفراغ خونی,تعبیر خواب استفراغ کودک,تعبیر خواب استفراغ چیست,تعبیر خواب استفراغ مدفوع,تعبیر خواب استفراغ مرده,تعبیر خواب استفراغ بچه,تعبیر خواب استفراغ کردن مرده,تعبیر استفراغ مرده در خواب,تعبیر خواب مرده ای که استفراغ می کند,تعبیر خواب مرده درحال استفراغ,تعبیر خواب استفراغ نوزاد,تعبیر خوردن استفراغ در خواب,تعبیر خواب استفراغ خونی,تعبیر خواب استفراغ خون,تعبیر خواب استفراغ خون,تعبیر خواب قی خون,تعبیر خواب استفراغ بچه,تعبیر خواب استفراغ کردن بچه,تعبیر استفراغ در خواب چیست؟,تعبیر خواب مرده استفراغ کند

تعبیر خواب استفراغ , تعبیر خواب استفراغ مرده , تعبیر خواب استفراغ نوزاد

خواب استفراغ یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم استفراغ در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب استفراغ می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب استفراغ را مطالعه نمایید و متوجه شوید استفراغ چه تعبیری دارد

تعبیر خواب استفراغ از دید حضرت امام جعفر صادق ع

تعبیر خواب استفراغ ، شش چیز است

توبه – پشیمانی – آسیب و ضرر – رهایی از غم – بازگرداندن امانت – باز شدن درهای بسته

تعبیر خواب استفراغ از دید حضرت دانیال

تعبیر خواب راحت استفراغ کردن ، توبه از گناه است

تعبیر خواب سخت استفراغ کردن ، ضرر و زیان مال است

تعبیر خواب استفراغ از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب استفراغ خونی ، زیان و ضرر است

تعبیر خواب استفراغ از دید لیلا برایت

تعبیر خواب استفراغ ، شانس است

تعبیر خواب استفراغ از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب استفراغ کردن ، بیماری است

تعبیر خواب استفراغ دیگران ، حمایت نکردن دیگران است

تعبیر خواب خون بالا آوردن ، غم و ناامیدی است

تعبیر خواب استفراغ از دید کتاب سرزمین رویاها

تعبیر خواب استفراغ ، حوادث مهم در پیش است

تعبیر خواب فقیران استفراغ خون بییند ، پول است

تعبیر خواب ثروتمندان استفراغ خون ببیند ، از یک زخم رنج خواهید برد.

تعبیر خواب خوراکیها را استفراغ میکنید ، شهرت شما رو به تیرگی می رود .

تعبیر خواب دیگران استفراغ میکنند ، از یک شخص سوم تقاضای ازدواج خواهید کرد .

تعبیر خواب استفراغ | استفراغ در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واعظ داوودی

تعبیر خواب خریدن ادویه

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ب.ظ

تعبیر خواب ادویه | تعبیرخواب ادویه | tabire khab

تعبیر خواب ادویه جات,تعبیر خواب ادویه,تعبیر خواب ادویه و زردچوبه,تعبیر خواب خریدن ادویه,تعبیر خواب دیدن ادویه,تعبیر خواب خرید ادویه,تعبیر خواب خوردن ادویه

تعبیر خواب ادویه جات , تعبیر خواب ادویه , تعبیر خواب ادویه و زردچوبه

خواب ادویه یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم ادویه در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب ادویه می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب ادویه را مطالعه نمایید و متوجه شوید ادویه چه تعبیری دارد

تعبیر خواب ادویه از دید لیلا برایت

تعبیر خواب خوردن ادویه ، موفقیت در کارها است

تعبیر خواب ادویه از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب دختری که همراه غذایش ادویه بخورد ، جلب ظواهر فریبنده شدن است

تعبیر خواب دیدن ادویه در خواب ، کم شدن شهرت است

تعبیر خواب ادویه | ادویه در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واعظ داوودی

محمد مصدق شاعر

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۸ ب.ظ

بیوگرافی “دکتر محمد مصدق” نخست وزیر سابق ایران

محمد مصدق,محمد مصدق ایران,محمد مصدق را بهتر بشناسیم,محمد مصدق یوسفی,محمد مصدق رئیس الوزراء ایران,محمد مصدق شاعر,محمد مصدق ویکی پدیا,محمد مصدق Pdf,محمد مصدق ویکیبیدیا,محمد مصدق و اسلام,محمد مصدق فی ایران,محمد مصدق الیوسفی

 محمد مصدق , دکتر محمد مصدق ایران , محمد مصدق را بهتر بشناسیم

دوران کودکی و نوجوانی دکتر مصدق

دکتر محمد مصدق در سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در تهران، در یک خانواده اشرافی و مرفه بدنیا آمد. پدر دکتر محمد مصدق میرزا هدایت الله معروف به ” وزیر دفتر ” از مردان عصر ناصری و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند عبدالمجید میرزا فرمانفرما و نوهً عباس میرزا ولیعهد و نایت السلطنه ایران بود.
میرزا هدایت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترین پسرش بود. هنگام مرگ میرزا هدایت الله پدر دکتر محمد مصدق در سال ۱۲۷۱ شمسی دکتر محمد مصدق ده ساله بود، ولی ناصرالدین شاه علاوه بر اعطای شغل و لقب میرزا هدایت الله به پسر ارشد او میرزا حسین خان، به دو پسر دیگر او هم القابی داد، و دکتر محمد مصدق را ” مصدق السلطنه ” نامید. دکتر مصدق در مورد خاطرات کودکی اش توضیح می دهد که: ” چون مادرم پس از مرگ پدر با برادرم میرزا حسین وزیر دفتر اختلاف نظر پیدا کرد، با میرزا فضل الله خان وکیل الملک منشی باشی ولیعهد ( مظفرالدین شاه ) ازدواج کرد و من با او رهسپار تبریز شدم. در ان زمان من نوجوانی دوازده ساله بودم … “
دکتر محمد مصدق یا همان محمد خان مصدق السلطنه پس از پایان رساندن تحصیلات مقدماتی در تبریز همراه پدر خوانده اش، که بعد از نشستن مظفرالدین شاه بر تخت سلطنت به سمت منشی مخصوص شاه تعیین شده بود، به تهران آمد.

حضور دکتر مصدق در کارهای دولتی

دکتر محمد مصدق یا مصدق السلطنه با وجود سن کم در اولین سالهای خدمت در مقام مستوفی گری خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم به سمت دکتر محمد مصدق جلب شد. در باره خدمات دکتر محمد مصدق در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواریخ چنین می نویسد: ” میرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرف شغل مستوفی و محاسب خراسان گویند، اما رتبه و حسب و نسب و استعداد و هوش و فضل و حسابدانی این طفل (دکتر محمد مصدق) یک شبه ره صد ساله می رود. این جوان (دکتر محمد مصدق) بقدری با آداب و قاعده رفتار می کند که هیچ مزیدی بر آن متصور نیست. گفتار و رفتار و پذیرائی و احترامات دکتر محمد مصدق در حق مردم به طوری است که خود دکتر محمد مصدق از متانت و بزرگی خارج نمی شود، دکتر محمد مصدق بدون ریا و از روی اخلاص و ادب با مردم رفتار می کرد و در بالاترین رتبه انسانیت و خوش اخلاقی قرار داشت”.
دکتر محمد مصدق بعد از بازگشت به تهران در اولین انتخابات دوره مشروطیت نامزد وکالت شد. دکتر محمد مصدق به نمایندگی از طبقه ثروتمند و بزرگان اصفهان در اولین دوره تقنینیه انتخاب شد؛ ولی اعتبار نامه دکتر محمد مصدق بدلیل این که سن دکتر محمد مصدق به سی سال تمام نرسیده بود رد شد.
دکتر محمد مصدق در سال ۱۲۸۷ شمسی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و در این مرحله به اخذ درجه دکترای حقوق نائل آمد. بازگشت دکتر محمد مصدق به ایران با آغاز جنگ جهانی اول مصادف شد. بعد از بازگشت به ایران دکتر محمد مصدق با سوابق درخشانی که در امور مالیه و مستوفی گری خراسان داشت به خدمت در وزارت مالیه دعوت شد.  دکتر محمد مصدق نزدیک 14 ماه در کابینه های مختلف این سمت را حفظ می کند تا اینکه سرانجام در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه ( مشار الملک ) از معاونت وزارت مالیه استعفا می دهد و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله مجدداً عازم اروپا می شود.

محمد مصدق , دکتر محمد مصدق ایران , محمد مصدق را بهتر بشناسیم

اقامت دکتر مصدق در سوییس

دکتر محمد مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سویس که آنرا ” وطن ثانوی ” خود می خواند می نویسد: ” در آنجا بودم که قرارداد وثوق الدوله بین ایران و انگلیس منعقد شد…. تصمیم گرفتم در سویس بمانم و تجارت کنم. مقدار کمی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریدم و به ایران فرستادم؛ و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که 10 سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کارهایم از ایران مهاجرت نمایم. این بود که همان راهی که رفته بودم به قصد بازگشت به ایران حرکت نمودم…”  دکتر محمد مصدق سپس شرح مفصلی از جریان مسافرت خود از طریق قفقاز به ایران داده و از آن جمله می نویسد چون کمونیستها بر این منطقه مسلط شده بودند، به دکتر محمد مصدق توصیه کرده بودند که دستهایش را با دوده سیاه کند تا کسی دکتر محمد مصدق را سرمایه دار نداند! دکتر محمد مصدق اضافه می کند ” به دستور ژنرال قنسول ایران در تفلیس اتومبیلی تهیه نمودند که با پرداخت 40000 مناتت مرا به پتروسکی برساند و از آنجا از طریق دریا وارد مشهد سر ( بابلسر فعلی ) شویم. ولی چند ساعتی قبل از حرکت خبر رسید که کمونیستها دربند را تصرف کرده اند که از این طریق نیز مایوس شدم  و چون ناامنی در تفلیس رو به شدت می گذاشت از همان خطی که آمده بودم به سویس بازگشتم.”

محمد مصدق , دکتر محمد مصدق ایران , محمد مصدق را بهتر بشناسیم

بازگشت دکتر مصدق از سوییس

بعد از بازگشت دکتر محمد مصدق به سویس، مشیرالدوله که به جای وثوق الدوله به نخست وزیری انتخاب شده بود، تلگرافی بعنوان مصدق السلطنه به سویس فرستاد و او را برای تصدی وزارت عدلیه به ایران دعوت کرد. دکتر محمد مصدق تصمیم گرفت از راه بنادر جنوب به ایران برگردد.
در بازگشت دکتر محمد مصدق به ایران از طریق بندر بوشهر، پس از ورود به شیراز بر حسب تقاضای محترمین فارس و والیگری ( استانداری ) فارس منصوب شد و تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند و برای ایجاد امنیت و جلوگیری از تجاوز دشمنان قدمهای موثری برداشت.
با وقوع کودتای سید ضیا و رضا خان، دکتر محمد مصدق تنها شخصیت سیاسی ایران بود که دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و از مقام خود استعفا داد. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد. ولی بنا به دعوت سران بختیاری به آن دیار رفت تا کابینه سید ضیا پس از ۱۰۰ روز ساقط شد.
با سقوط کابینه ضیا، وقتی قوام السلطنه به نخست وزیری رسید، دکتر محمد مصدق را به وزارت مالیه ( دارائی ) انتخاب کرد که با قبول شرایطی همکاری خود را با دولت جدید پذیرفت.
با سقوط دوت قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد مشیرالدوله وقتی از دکتر محمد مصدق خواسته شد که با سمت والی آذربایجان با دولت همکاری کند، با این شرط که ارتشیان تحت امر او در منطقه باشند، قبول کرد. از اواخر بهمن ۱۳۰۰ با اواسط سال ۱۳۰۱ این ماموریت را پذیرفت، ولی در اواخر کار بخاطر سرپیچی فرمانده قشون آذربایجان از اوامرش بدستور رضا خان سردار سپه، وزیر جنگ وقت، از این سمت استعفا داد و به تهران بازگشت.
در خرداد ماه ۱۳۰۲ دکتر محمد مصدق در کابینه مشیرالدوله به سمت وزیر خارجه انتخاب شد و با خواسته انگلیسیها برای دو ملیون لیره که مدعی بودند برای ایجاد پلیس جنوب خرج کرده اند بشدت مخالفت نمود و آب پاکی را بر دست وزیر مختار انگلستان ریخت.
پس از استعفای مشیرالدوله، سردار سپه به نخست وزیری رسید و دکتر محمد مصدق از همکاری با این دولت خودداری کرد.
دکتر محمد مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شواری ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد و در همین زمان که با صحنه سازی سلطنت خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه و نخست وزیر فعلی به مقام پادشاهی رسید، او قاطعانه با این انتخاب به مخالفت برخاست. زمانیکه عمر مجلس ششم به پایان رسید و رضا شاه با دیکتاتوری مطلق فاتحه حکومت مشروطه و دمکراسی را خواند، دکتر محمد مصدق طی سالیان دراز خانه نشین شد و در اواخر سلطنت پهلوی اول که همه مردان سابق یا از بین رفته بودند و یا دست بیعت به حکومت داده بودند، دکتر محمد مصدق به زندان افتاد ولی پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. رضا شاه در سال ۱۳۲۰ پس از اشغال ایران بوسیله قوای روس و انگلیس، از سلطنت برکنار گشت و به آفریقای جنوبی تبعید شد و دکتر محمد مصدق به تهران برگشت.
دکتر محمد مصدق در انتخابات شور انگیز دوره ۱۲ مجلس که پس از سقوط رضا شاه انجام شد، بار دیگر در مقام وکیل اول تهران قدم به مجلس نهاد و مورد تجلیل و قدردانی تمام ملت ایران قرار گرفت.
در انتخابات دوره ۱۵ مجلس بخاطر مداخلات نامشروع قوام السلطنه ( نخست وزیر ) و شاه مانع شدند تا دکتر محمد مصدق قدم به مجلس بگذارد و انگلیسیها بتوانند قرارداد تحمیلی سال ۱۹۳۳ دوره رضا شاه را که بمدت ۶۰ سال حقوق ملت ایران را از نفت جنوب ضایع می ساخت، در دولت ساعد مراغه ای تنفیذ سازند. خوشبختانه بر اثر فشار افکار عمومی مقصود انگلیسیها تامین نشد و عمر مجلس پانزدهم  سر رسید. در همین دوران بود که دکتر محمد مصدق و همراهان وی اقدام به پایه گذاری جبههً ملی ایران را نمودند.

بر خلاف انتظار انگلیسی ها، در انتخابات مجلس ۱۶ با همه تقلبات و حمایت شاه و دربار صندوقهای ساختگی آرا تهران باطل شد و هژیر وزیر دربار دست نشانده والاحضرت اشرف بقتل رسید و در نوبت دوم انتخابات، دکتر محمد مصدق و گروهی از یارانش که هنوز دو سه نفری از آنها راه خیانت در پیش نگرفته بودند، ب همجلس راه یافتند؛ که در همین مجلس پس از کشته شدن سپهبد رزم آرا، طرح ملی شدن صنایع نفت جنوب به رهبری دکتر مصدق تصویب شد و اندکی بعد در شور و اشتیاق عمومی دکتر محمد مصدق به نخست وزیری رسید تا قانون ملی شدن صنعت نفت را به اجرا در آورد.
در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ دکتر محمد مصدق با تکیه به رای اعتماد اکثر نمایندگان مجلس به نخست وزیری رسید. نخستین اقدام دکتر محمد مصدق پس از معرفی کابینه، اجرای طرح ملی شدن صنعت نفت بود.
بدنبال شکایت دولت انگلیس از دولت ایران و طرح شکایت مزبور در شورای امنیت سازمان ملل، دکتر محمد مصدق عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت. دکتر محمد مصدق در بازگشت به ایران سفری نیز به مصر کرد و در آنجا مورد استقبال پر شکوه ملت مصر قرار گرفت.
انتخابات دوره 17 مجلس بخاطر دخالتهای ارتشیان و دربار به تشنج کشید و کار بجایی رسید که پس از انتخاب ۸۰ نماینده، دکتر محمد مصدق دستور توقف انتخابات حوزه های باقی مانده را صادر کرد.
دکتر محمد مصدق برای جلوگیری از کارشکنیهای ارتش درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه نمود. که این درخواست از طرف شاه رد شد. به همین دلیل دکتر محمد مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ از مقام نخست وزیری استعفا کرد.
1 روز بعد، مجلس قوام السلطنه را به نخست وزیری انتخاب کرد و قوام السلطنه با صدور بیانیه شدید الحنی نخست وزیری خود را اعلام نمود.
مردم ایران که از برکناری دکتر محمد مصدق شدیدا خشمگین بودند، در پی 4 روز تظاهرات و قیامهای پیوسته در حمایت از دکتر محمد مصدق، موفق به ساقط کردن دولت قوام گردیدند، و در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ دکتر محمد مصدق بار دیگر به مقام نخست وزیری ایران رسید.

محمد مصدق , دکتر محمد مصدق ایران , محمد مصدق را بهتر بشناسیم

کودتا علیه دکتر مصدق

در روز نهم اسفند ماه ۱۳۳۱ دربار با کمک عده ای از روحانیون، افسران اخراجی و اراذل و اوباش تصمیم به اجرای طرح توطئه ای بر علیه دکتر محمد مصدق کردند تا او را از بین ببرند. نقشه از این قرار بود که شاه در آن روز به عنوان سفر به اروپا از پایتخت خارج شود و اعلام دارد که این خواسته دکتر محمد مصدق است ( برای اطلاعات بیشتر لطفا به کتاب ” خاطرات و تالمات دکتر مصدق” بقلم خود ایشان مراجعه کنید). اراذل و اوباش نوکر دربار هم به بهانه جلوگیری از سفر شاه در مقابل کاخ شاه تظاهرات برپا کنند و هنگام خروج دکتر محمد مصدق از دربار وی را بقتل برسانند. ولی از آنجائیکه دکتر محمد مصدق از نقشه اطلاع یافت توانست جان سالم بدر برد و توطئه با شکست روبرو گشت.
سرتیپ افشار طوس رئیس وفادار شهربانی دکتر محمد مصدق، بوسیله عمال دربار و افسران اخراجی به طرز وحشیانه ای بقتل رسید.
بعلت اختلافات شدید مجلس با دولت دکتر محمد مصدق، و بدنبال استعفای بسیاری از نمایندگان مجلس ،دولت اقدام به برگزاری همه پرسی در سطح کشور نمود تا مردم به انحلال یا عدم انحلال مجلس رای دهند. در این همه پرسی که البته به خاطر همزمان نبودن زمان انتخابات در تهران و شهرستانها، و همچنین جدا بودن محل صندوقهای مخالفان و موافقان انحلال مجلس مورد انتقاد بسیاری از منتقدان قرار گرفت؛ در حدود دو میلیون ایرانی به انحلال مجلس رای مثبت دادند و مجلس در روز ۲۳ مرداد ۱۳۳۲ رسما انحلال یافت.
در روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ طبق نقشه ای که سازمانهای جاسوسی آمریکا و انگلیس برای براندازی دولت دکتر محمد مصدق کشیده بودند، شاه دستور عزل دکتر محمد مصدق را صادر نمود و رئیس گارد سلطنتی خویش، سرهنگ نصیری را موظف نمود تا با محاصره خانه نخست وزیر فرمان را به وی تحویل دهد. همچنین نیروهایی از گارد سلطنتی مامور بازداشت عده ای از وزرای دکتر محمد مصدق گشتند. ولی نیروهای محافظ نخست وزیری با یک حرکت غافلگیر کننده رئیس گارد سلطنتی و نیروهایش را خلع سلاح و بازداشت نمودند و نقشه کودتای ۲۵ مرداد به شکست انجامید.
در روز ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ دولتین آمریکا و انگلیس با اجرای نقشه دقیقتری دست به کودتای دیگری علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق زدند که اینبار باعث سقوط دولت دکتر محمد مصدق گشت. در این روز سازمان سیا با خریدن فتوای برخی از روحانیون و همچنین دادن پول به ارتشیان، اراذل و اوباش تهران آنها را به خیابانها کشانید. بدلیل خیانت رئیس شهربانی و بی توجهی رئیس ستاد ارتش دولت دکتر محمد مصدق، کودتاچیان توانستند به آسانی خود را به خانه دکتر محمد مصدق برسانند و پس از چندین ساعت نبرد خونین گارد محافظ نخست وزیری را نابود کنند و خانه وی را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. ولی دکتر محمد مصدق موفق شد به همراه یاران خود از نردبان استفاده کند و به خانه همسایه پناه ببرد. در این کودتا گروهی از یاران سابق دکتر محمد مصدق نیز به بهانه مخالفت با دکتر محمد مصدق با اجانب همکاری نمودند! همچنین شایان ذکر است که اعضای حزب کمونیست توده که در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد به بهانه هواداری از دکتر محمد مصدق دست به اغتشاشات می زدند، در روز ۲۸ مرداد هیچ عملی بر ضد کودتای آمریکائیان انجام ندادند.
در روز ۲۹ مرداد دکتر محمد مصدق و یارانش خود را به حکومت کودتا به رهبری ژنرال زاهدی تسلیم کردند.

رسوایی کودتاچیان توسط دکتر مصدق

در دادگاهی نظامی، دکتر محمد مصدق با برملا کردن اسرار کودتای 25 و 28 مرداد چهره کودتاچیان را نزد جهانیان رسوا ساخت. در پایان دادگاه وی را به ۳ سال زندان محکوم کردند و پس از گذراندن 3 سال زندان، دکتر محمد مصدق به ملک خود در احمد آباد تبعید گشت و تا آخر عمر تحت نظارت شدید بود.

محمد مصدق , دکتر محمد مصدق ایران , محمد مصدق را بهتر بشناسیم

روزهای پایانی زندگی دکتر مصدق

در سال ۱۳۴۲ همسر دکتر محمد مصدق، خانم ضیاالسلطنه، در سن ۸۴ سالگی درگذشت و دکتر محمد مصدق را بیش از پیش در غم فرو برد. حاصل ازدواج وی و دکتر محمد مصدق ۲ پسر و ۳ دختر بود.
در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵ دکتر محمد مصدق بدلیل بیماری سرطان، در سن ۸۴ سالگی دار فانی را وداع گفت. پیکر مطهر دکتر محمد مصدق در یکی از اتاقهای خانه اش در احمد آباد به خاک سپرده شد.

دکتر محمد مصدق یکی از مردان بزرگ ایران زمین است که عمرش را برای خدمت به مردم ایران زمین گذراند.برای شادی روح مردی که باعث ملی شدن صنعت نفت ایران شد صلوات

دکتر محمد مصدق

  • واعظ داوودی

نیما یوشیج مدرسه

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ق.ظ

گلچین اشعار زیبا “نیما یوشیج”

نیما یوشیج,نیما یوشیج شعر,نیما یوشیج زندگینامه,نیما یوشیج آی آدمها,نیما یوشیج می تراود مهتاب,نیما یوشیج مدرسه,نیما یوشیج Pdf,نیما یوشیج برف,نیما یوشیج و شهریار,نیما یوشیج شعر مهتاب,نیما یوشیج شعر برف,نیما یوشیج شعر ققنوس,نیما یوشیج شعر داروگ,نیما یوشیج پدر شعر نو,نیما یوشیج بهترین شعر,نیما یوشیج زندگینامه,اشعار نیما یوشیج زندگینامه,زندگینامه نیما یوشیج ویکی پدیا,زندگینامه نیما یوشیج از زبان خودش,می تراود مهتاب نیما یوشیج,معنی شعر می تراود مهتاب نیما یوشیج,دانلود اهنگ می تراود مهتاب نیما یوشیج,نیما یوشیج مدرسه,مدرسه نیما یوشیج تهران,مدرسه نیما یوشیج شهرک غرب,مدرسهی نیما یوشیج,دانلود اشعار نیما یوشیج Pdf,دیوان اشعار نیما یوشیج Pdf,گزیده اشعار نیما یوشیج Pdf,دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf,نیما یوشیج شهریار

نیما یوشیج , شعر نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر نو نیما یوشیج

سود گرت هست گرانی مکن
 خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
 ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
 ناله زدی تا که براید ز خواب
 شیفته پروانه بر او می پرید
 دوستیش ز دل و جان می خرید
 بلبل آشفته پی روی وی
 راهی همی جست ز هر سوی وی
 وان گل خودخواه خود آراسته
 با همه ی حسن به پیراسته
 زان همه دل بسته ی خاطر پریش
 هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
 او شده سرگرم خود اندر نهان
 جای خود از ناز بفرسوده بود
 لیک بسی بیره و بیهوده بود
 فر و برازندگی گل تمام
 بود به رخساره ی خوبش جرام
 نقش به از آن رخ برتافته
 سنگ به از گوهرنایافته
 گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
 سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
 از بن آن خار که بودش مقر
 خوب چو پژمرد برآورد سر
 دید بسی شیفته ی نغمه خوان
 رقص کنان رهسپر و شادمان
 از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
 خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
 ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
 چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
 کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
 خاطری آور به کف و شاد باش

نیما یوشیج

در نخستین ساعت شب، در اطاق چوبیش تنها، زن چینی
در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:
« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را
هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان
مرده اش در لای دیوار است پنهان
 آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی
او، روانش خسته و رنجور مانده است
با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،
در نخستین ساعت شب:
ـــ « در نخستین ساعت شب هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست
آویزان
همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من
که ز من دور است و در کار است
زیر دیوار بزرگ شهر.
در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز
در غم ناراحتی های کسانم؛
همچنانی کان زن چینی
بر زبان اندیشه های دلگزایی حرف می راند،
من سرودی آشنا را می کن در گوش
من دمی از فکر بهبودی تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش
و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!
در نخستین ساعت شب،
این چراغ رفته را خاموش تر کن
من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی
راهبردم را به خوبی می شناسم، خوب می دانم
من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند
وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر
دیرگاهی هست می خوانم.
در بطون عالم اعداد بیمر
در دل تاریکی بیمار
چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته
که بزور دستهای ما به گرد ما
می روند این بی زبان دیوارها بالا.

نیما یوشیج شعر

می تَراوَد مَهتاب
می درخشد شَب تاب،
نیست یک دَم شِکَنَد خواب به چشمِ کَس ولیک
غَمِ این خُفته ی چند
خواب در چشمِ تَرَم می شکند.
نگران با من اِستاده سَحَر
صبح می خواهد از من
کز مبارکْ دَمِ او آوَرَم این قومِ به جانْ باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از رَهِ این سفرم می شکند…

نیما یوشیج زندگینامه

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می‌خواند شما را..

نیما یوشیج آی آدمها

من دلم سخت گرفته است از این
میهمان‌خانه‌ی مهمان‌کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار…

نیما یوشیج می تراود مهتاب

فریاد می زنم ،
من چهره ام گرفته !
من قایقم نشسته به خشکی !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ،
یک دست بی صداست ،
من ، دست من کمک ز دست شما می کند طلب،
فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا ،
من از برای راه خلاص خود و شما،
فریاد می زنم
، فریاد می زنم!!

نیما یوشیج مدرسه

من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی!
 
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من،
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
 
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
 
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم !

نیما یوشیج Pdf

خانهام ابری است

یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد میپیچد.

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من!

آی نیزن که ترا آوای نی بردهست دور از ره کجایی!

نیما یوشیج برف

زندگانی چه هوسناک است ، چه شیرین!
چه برومندی دمی با زندگی آزاد بودن،
خواستن بی ترس،حرف از خواستن بی ترس گفتن،شاد بودن!…

نیما یوشیج و شهریار

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ « تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
ترا من چشم در راهم

نیما یوشیج شعر مهتاب

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

نیما یوشیج شعر برف

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیمه زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم

جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر آوار آوار
این منم به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم

نیما یوشیج شعر ققنوس

از این راه شوم ،گرچه تاریک است
همه خارزار است و باریک است
ز تاریکیم بس خوش آید همی
که تا وقت کین از نظرها کمی…

نیما یوشیج شعر داروگ

به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ای پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ای سختی پریدن
گرفتن شر زشیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله الوند بر پشت
پس آنکه روی خار و خس دویدن
مرا آسانتر و خوشتر
بود زان
که بار منت دو نان کشیدن

نیما یوشیج پدر شعر نو

آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است

نیما یوشیج بهترین شعر

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند…

نیما یوشیج زندگینامه

سود گرت هست گرانی مکن
خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
ناله زدی تا که براید ز خواب
شیفته پروانه بر او می پرید
دوستیش ز دل و جان می خرید
بلبل آشفته پی روی وی
راهی همی جست ز هر سوی وی
وان گل خودخواه خود آراسته
با همه ی حسن به پیراسته
زان همه دل بسته ی خاطر پریش
هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
او شده سرگرم خود اندر نهان
جای خود از ناز بفرسوده بود
لیک بسی بیره و بیهوده بود
فر و برازندگی گل تمام
بود به رخساره ی خوبش جرام
نقش به از آن رخ برتافته
سنگ به از گوهرنایافته
گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
از بن آن خار که بودش مقر
خوب چو پژمرد برآورد سر
دید بسی شیفته ی نغمه خوان
رقص کنان رهسپر و شادمان
از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
خاطری آور به کف و شاد باش

اشعار نیما یوشیج زندگینامه

آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است

زندگینامه نیما یوشیج ویکی پدیا

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

زندگینامه نیما یوشیج از زبان خودش

امید پلید
اسفند 1319

در ناحیه یِ سَحَر، خروسان
اینگونه به رَغْمِ تیرگی می خوانند:
ـ « آی آمد! صبحِ روشن از در


بگشاده به رنگِ خونِ خود پَر.
سوداگرهای شبْ گریزان.
بر مَرکبِ تیرگی نشسته،
دارند ز راهِ دور می آیند. » …

از پیکرِ کلِّه بسته دودِ دنیا
آنگه بجهد شراره ها،
از هم بِدَرَند پرده هایی را
که بسته ره نظاره ها،
خوانند بلندتر خروسان:
ـ « آی آمد صبح، خنده بر لب.
بر باد دهِ ستیزه یِ شب.
از هم گُسَلِ فسانه یِ هول،
پیوند نِهِ قطارِ ایّام،
تا بر سرِ این غبارِ جنبنده
بنیانِ دگر کند.
تا در دلِ این ستیزه جو طوفان
طوفانِ دگر کند.
آی آمد صبح! چست و چالاک
با رقصِ لطیفِ قرمزی هاش،
از قلّه یِ کوه های غمناک
از گوشه یِ دشت های بس دور،
آی آمد صبح! تا که از خاک
اندوده یِ تیرگی کند پاک
وآلوده یِ تیرگی بشوید،
آسوده پرنده ای زند پَر.

اِستاده ولیک در نهانی
سوداگرِ شب، به چشمِ گریان
چون مرده یِ جانور ز دُنب آویزان،
در زیرِ شکسته های دیوارش
حیران شده است و نیست
یک لحظه به جایگه قرارش.
آن دَم که به زیرِ دودها پیداست
شکلِ رمه ها،
وز دور، خروسِ پیره زنْ خواناست،
او بیش تر آورد به دل بیم،
این زمزمه ها
کز صبح خبر می آورَد باز،
همچون خبرِ مرگِ عزیزان
او راست به گوش.

او ( آن دلِ حیله جویِ دنیا )
آن هیکلِ پر شتابِ خودبین،
خشکیده بجای خود بسی غمگین
هر لحظه ای از غم است در حالِ دگر.

در زیرِ درخت های بالا رفته
از دودِ بریشم.
در پیشِ هزار سایه، شیدا رفته
افتاده پس آنگهان ز ره گم.
در زیرِ نگین چند روشن
که بر سر دود آب
لغزان شده اند و عکس افکن،
آنگاه سوی موج گشته پرتاب
او جای گزیده تا به هر سو نگرد
وز اَندُه پَر گشادنِ این مرغ
آشفته شده، زبون شده، غصه خورَد.
اما زِ پسِ غبار، کی می گوید
نه برقِ نگاهِ خادعانه ره می جوید؟
کی مدّعی است چشمِ آن بدجوی،
بر چهره یِ تیره رنگ گنداب،
چون بسته نظر،
شیرینی یک شبِ نهان را
تجدید نمی کند؟
او با نظرِ دگر در این کهنه جهان می نگرد،
با شکلِ دگر چو جنبد از جا
در ره گذرد،
زین روی سوارِ تازیانه یِ خود
می باشد.
چون ذرّه دویده در عروقِ دنیای زبون
بس نقطه یِ تیرگی پیِ هم
می چیند.
تا آنکه شبی سیاه رو را
سازد به فریبِ خود سیه تر.
با دَمِ پُر از سمومش آن بیگانه
آلوده یِ خود بدارد آن را.
بر تیرگیِ سَحَر بیاویزد
تا تیرگی از بَرَش
نگریزد.
تا دائمْ این شب، سیه بمانَد
او می مکد از روشنِ صبحِ خندان.
می بلعد هر کجا ببیند
اندیشه یِ مردمی به راهی ست درست.
وندر دلِشان امید می افزاید.
می پاید
می پاید
تا هیچ که بر رهِ معین ناید،
از زیرِ سرشکِ سردِ چِرکَش
بر رهگذران
مانده نگران،
می سنجد روشن و سیه را
می پرورد او به دل
امّیدِ زوالِ صبحگه را.

 

می تراود مهتاب نیما یوشیج

هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشتِ ابر بر پشت …
هنگام که نیل چشم، دریا
از خشم به روی می زند مُشت …

زان دیرْ سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او به بَر گشاده.

لیکن چه گریستن، چه طوفان؟
خاموش شبی است، هر چه تنهاست.
مردی در راه می زند نِی
وآواش فسُرده برمی آید.
تنهای دگر منم که چشمم
طوفانِ سرشک می گشاید.

معنی شعر می تراود مهتاب نیما یوشیج

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگِ کاروانَستَم
با صداهای نیم زنده ز دور
همعنان گشته، همزبان هستم.

جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندانِ شبِ تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگِ کاروانَستَم.

دانلود اهنگ می تراود مهتاب نیما یوشیج

پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟

نیما یوشیج مدرسه

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه.

گرچه می‌گویند: “می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران.”

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

– چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

مدرسه نیما یوشیج تهران

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
هم عنان گشته هم زبان هستم.
*
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آو

مدرسه نیما یوشیج شهرک غرب

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ ” تلاجن” سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

مدرسه ی نیما یوشیج

پاسها از شب گذشته
است.
میهمانان جای را کرده اند خالی. دیرگاهی است
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
او

دانلود اشعار نیما یوشیج Pdf

بر سر قایقش اندیشه کنان
قایق بان
دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
“اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد.”
*
سخت طوفان زده روی در

دیوان اشعار نیما یوشیج Pdf

دیری ست نعره می کشد از بیشه ی
خموش
“کک کی” که مانده گم.

از چشم ها نهفته پری وار
زندان بر او شده است علف زار
بر او که او قرار ندارد
هیچ

گزیده اشعار نیما یوشیج Pdf

در پیش کومه ام
در صحنه ی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بی طراوت.لانه.
*
یک مرغ دل نهاده ی دریادوست
با نغمه هایش دریایی
بیخود سکوت خانه سرایم را
کرده است

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند
“سیولیشه”
روی شیشه.

به او هزار بار
ز روی پند گفته ام
که در اطاق من ترا
نه جا برای
خو

نیما یوشیج شهریار

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه “ازاکو” اما
“وازانا” پیدا نیست
گرته

نیما یوشیج

هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی!
 
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من،
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
 
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
 
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم !

نیما یوشیج

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …

من چراغم را در آمدرفتن همسایه­ام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه­ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه­ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفردر آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ میبندید

برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا.

آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می زند فریاد و امّید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

-“آی آدمها”…
و صدای باد هر دم دلگزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

-“آی آدمها”…

نیما یوشیج

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله های گمشده ترکیب می کند،

از رشته های پاره ی صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعله ی خردی

خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می پرد

در بین چیزها که گره خورده می شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می گذرد.

یک شعله را به پیش

می نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است

حس می کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می نماید و صبح سپیدشان.

حس می کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می افکند.

باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

 من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی
قصه ای دارم من از یاران خویش
قصه ای از بخت و از دوران خویش
یاد می اید مرکز کودکی
همره من بوده همواره یکی
قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود
او مرا همراه بودی هر دمی
سیرها می کردم اندر عالمی
یک نگارستانم آمد در نظر
اندرو هر گونه حس و زیب و فر
هر نگاری را جمالی خاص بود
یک صفت ، یک غمزه و یک رنگ سود
هر یکی محنت زدا ،‌خاطر نواز
شیوه ی جلوه گری را کرده ساز
هر یکی با یک کرشمه ،‌یک هنر
هوش بردی و شکیبایی ز سر
هر نگاری را به دست اندر کمند
می کشیدی هر که افتادی به بند
بهر ایشان عالمی گرد آمده
محو گشته ، عاشق و حیرت زده
من که در این حلقه بودم بیقرار
عاقبت کردم نگاری اختیار
مهر او به سرشت با بنیاد من
کودکی شد محو ، بگذشت آن ز من
رفت از من طاقت و صبر و قرار
باز می جستم همیشه وصل یار
هر کجا بودم ، به هر جا می شدم
بود آن همراه دیرین در پیم
من نمی دانستم این همراه کیست
قصدش از همراهی در کار چیست ؟
بس که دیدم نیکی و یاری او
مار سازی و مددکاری او
گفتم : ای غافل بباید جست او
هر که باشد دوستار توست او
شادی تو از مدد کاری اوست
بازپرس از حال این دیرینه دوست
گفتمش : ای نازنین یار نکو
همرها ،‌تو چه کسی ؟ آخر بگو
کیستی ؟ چه نام داری ؟ گفت : عشق
گفت : چونی ؟ حال تو چون است ؟ من
گفتمش : روی تو بزداید محن
تو کجایی ؟ من خوشم ؟ گفتم : خوشی
خوب صورت ، خوب سیرت ، دلکشی
به به از کردار و رفتار خوشت
به به از این جلوه های دلکشت
بی تو یک لحظه نخواهم زندگی
خیر بینی ، باش در پایندگی
باز ای و ره نما ، در پیش رو
که منم آماده و مفتون تو
در ره افتاد و من از دنبال وی
شاد می رفتم بدی نی ، بیم نی
در پی او سیرها کردم بسی
از همه دور و نمی دیدیم کسی
چون که در من سوز او تاثیر کرد
عالمی در نزد من تغییر کرد
عشق ، کاول صورتی نیکوی داشت
بس بدی ها عاقبت در خوی داشت
روز درد و روز نکامی رسید
عشق خوش ظاهر مرا در غم کشید
ناگهان دیدم خطا کردم ،‌خطا
که بدو کردم ز خامی اقتفا
آدم کم تجربه ظاهر پرست
ز آفت و شر زمان هرگز نرست
من ز خامی عشق را خوردم فریب
که شدم از شادمانی بی نصیب
در پشیمانی سر آمد روزگار
یک شبی تنها بدم در کوهسار
سر به زانوی تفکر برده پیش
محو گشته در پریشانی خویش
زار می نالیدم از خامی خود
در نخستین درد و نکامی خود
که : چرا بی تجربه ، بی معرفت
بی تأمل ،‌بی خبر ،‌بی مشورت
من که هیچ از خوی او نشناختم
از چه آخر جانب او تاختم ؟
دیدم از افسوس و ناله نیست سود
درد را باید یکی چاره نمود
چاره می جستم که تا گردم رها
زان جهان درد وطوفان بلا
سعی می کردم بهر جیله شود
چاره ی این عشق بد پیله شود
عشق کز اول مرا درحکم بود
س آنچه می گفتم بکن ،‌ آن می نمود
من ندانستم چه شد کان روزگار
اندک اندک برد از من اختیار
هر چه کردم که از او گردم رها
در نهان می گفت با من این ندا
بایدت جویی همیشه وصل او
که فکنده ست او تو را در جست و جو
ترک آن زیبارخ فرخنده حال
از محال است ، از محال است از محال
گفتم : ای یار من شوریده سر
سوختم در محنت و درد و خطر
در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
هر چه کردم لابه و افغان و داد
گوش بست و چشم را بر هم نهاد
یعنی : ای بیچاره باید سوختن
نه به آزادی سرور اندوختن
بایدت داری سر تسلیم پیش
تا ز سوز من بسوزی جان خویش
چون که دیدم سرنوشت خویش را
تن بدادم تا بسوزم در بلا
مبتلا را چیست چاره جز رضا
چون نیابد راه دفع ابتلا ؟
این سزای آن کسان خام را
که نیندیشند هیچ انجام را
سالها بگذشت و در بندم اسیر
کو مرا یک یاوری ، کو دستگیر ؟
می کشد هر لحظه ام در بند سخت
او چه خواهد از من برگشته بخت ؟
ای دریغا روزگارم شد سیاه
آه از این عشق قوی پی آه ! آه
کودکی کو ! شادمانی ها چه شد ؟
تازگی ها ، کامرانی ها چه شد ؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده ،‌رنگ من از رنج و درد
این منم : رنگ پریده ،‌خون سرد
عشقم آخر در جهان بدنام کرد
آخرم رسوای خاص و عام کرد
وه ! چه نیرنگ و چه افسون داشت او
که مرا با جلوه مغتون داشت او
عاقبت آواره ام کرد از دیار
نه مرا غمخواری و نه هیچ یار
می فزاید درد و آسوده نیم
چیست این هنگامه ، آخر من کیم ؟
که شده ماننده ی دیوانگان
می روم شیدا سر و شیون کنان
می روم هر جا ، به هر سو ، کو به کو
خود نمی دانم چه دارم جست و جو
سخت حیران می شوم در کار خود
که نمی دانم ره و رفتار خود
خیره خیره گاه گریان می شوم
بی سبب گاهی گریزان می شوم
زشت آمد در نظرها کار من
خلق نفرت دارد از گفتار من
دور گشتند از من آن یاران همه
چه شدند ایشان ، چه شد آن همهمه ؟
چه شد آن یاری که از یاران من
خویش را خواندی ز جانبازان من ؟
من شنیدم بود از آن انجمن
که ملامت گو بدند و ضد من
چه شد آن یار نکویی کز فا
دم زدی پیوسته با من از وفا ؟
گم شد از من ، گم شدم از یاد او
ماند بر جا قصه ی بیداد او
بی مروت یار من ، ای بی وفا
بی سبب از من چرا گشتی جدا ؟
بی مروت این جفاهایت چراست ؟
یار ، آخر آن وفاهایت کجاست ؟
چه شد آن یاری که با من داشتی
دعوی یک باطنی و آشتی ؟
چون مرا بیچاره و سرگشته دید
اندک اندک آشنایی را برید
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
بی تأمل روز من برتافت او
دوستی این بود ز ابنای زمان
مرحبا بر خوی یاران جهان
مرحبا بر پایداری های خلق
دوستی خلق و یاری های خلق
بس که دیدم جور از یاران خود
وز سراسر مردم دوران خود
من شدم : رنگ پریده ، خون سرد
پس نشاید دوستی با خلق کرد
وای بر حال من بدبخت!‌وای
کس به درد من مبادا مبتلای
عشق با من گفت : از جا خیز ، هان
خلق را از درد بدبختی رهان
خواستم تا ره نمایم خلق را
تا ز نکامی رهانم خلق را
می نمودم راهشان ، رفتارشان
منع می کردم من از پیکارشان
خلق صاحب فهم صاحب معرفت
عاقبت نشنید پندم ، عاقبت
جمله می گفتند او دیوانه است
گاه گفتند او پی افسانه است
خلقم آخر بس ملامت ها نمود
سرزنش ها و حقارت ها نمود
با چنین هدیه مرا پاداش کرد
هدیه ،‌آری ، هدیه ای از رنج و درد
که پریشانی من افزون نمود
خیرخواهی را چنین پاداش بود
عاقبت قدر مرا نشناختند
بی سبب آزرده از خود ساختند
بیشتر آن کس که دانا می نمود
نفرتش از حق و حق آرنده بود
آدمی نزدیک خود را کی شناخت
دور را بشناخت ، سوی او بتاخت
آن که کمتر قدر تو داند درست
در میانخویش ونزدیکان توست
الغرض ، این مردم حق ناشناس
بس بدی کردند بیرون از قیاس
هدیه ها دادند از درد و محن
زان سراسر هدیه ی جانسوز ،‌من
یادگاری ساختم با آه و درد
نام آن ، رنگ پریده ، خون سرد
مرحبا بر عقل و بر کردار خلق
مرحبا بر طینت و رفتار خلق
مرحبا بر آدم نیکو نهاد
حیف از اویی که در عالم فتاد
خوب پاداش مرا دادند ،‌خوب
خوب داد عقل را دادند ، خوب
هدیه این بود از خسان بی خرد
هر سری یک نوع حق را می خرد
نور حق پیداست ،‌ لیکن خلق کور
کور را چه سود پیش چشم نور ؟
ای دریفا از دل پر سوز من
ای دریغا از من و از روز من
که به غفلت قسمتی بگذشاتم
خلق را حق جوی می پنداشتمن
من چو آن شخصم که از بهر صدف
کردم عمر خود به هر آبی تلف
کمتر اندر قوم عقل پاک هست
خودپرست افزون بود از حق پرست
خلق خصم حق و من ، خواهان حق
سخت نفرت کردم از خصمان حق
دور گردیدم از این قوم حسود
عاشق حق را جز این چاره چه بود ؟
عاشقم من بر لقای روی دوست
سیر من هممواره ، هر دم ، سوی اوست
پس چرا جویم محبت از کسی
که تنفر دارد از خویم بسی؟
پس چرا گردم به گرد این خسان
که رسد زایشان مرا هردم زیان ؟
ای بسا شرا که باشد در بشر
عاقل آن باشد که بگریزد ز شر
آفت و شر خسان را چاره ساز
احتراز است ، احتراز است ، احتراز
بنده ی تنهاییم تا زنده ام
گوشه ای دور از همه جوینده ام
می کشد جان را هوای روز یار
از چه با غیر آورم سر روزگار ؟
من ندارم یار زین دونان کسی
سالها سر برده ام تنها بسی
من یکی خونین دلم شوریده حال
که شد آخر عشق جانم را وبال
سخت دارم عزلت و اندوه دوست
گرچه دانم دشمن سخت من اوست
من چنان گمنامم و تنهاستم
گوییا یکباره ناپیداستم
کس نخوانده ست ایچ آثار مرا
نه شنیده ست ایچ گفتار مرا
اولین بار است اینک ، کانجمن
ای می خواند از اندوه من
شرح عشق و شرح نکامی و درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد
من از این دو نان شهرستان نیم
خاطر پر درد کوهستانیم
کز بدی بخت ،‌در شهر شما
روزگاری رفت و هستم مبتلا
هر سری با عالم خاصی خوش است
هر که را یک چیز خوب و دلکش است
من خوشم با زندگی کوهیان
چون که عادت دارم از صفلی بدان
به به از آنجا که مأوای من است
وز سراسر مردم شهر ایمن است
اندر او نه شوکتی ،‌ نه زینتی
نه تقید ،‌نه فریب و حیلتی
به به از آن آتش شب های تار
در کنار گوسفند و کوهسار
به به از آن شورش و آن همهمه
که بیفتد گاهگاهی دررمه
بانگ چوپانان ، صدای های های
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ نای
زندگی در شهر فرساید مرا
صحبت شهری بیازارد مرا
خوب دیدم شهر و کار اهل شهر
گفته ها و روزگار اهل شهر
صحبت شهری پر از عیب و ضر است
پر ز تقلید و پر از کید و شر است
شهر باشد منبع بس مفسده
بس بدی ، بس فتنه ها ، بس بیهده
تا که این وضع است در پایندگی
نیست هرگز شهر جای زندگی
زین تمدن خلق در هم اوفتاد
آفرین بر وحشت اعصار باد
جان فدای مردم جنگل نشین
آفرین بر ساده لوحان ،‌آفرین
شهر درد و محنتم افزون نمود
این هم از عشق است ، ای کاش او نبود
من هراسانم بسی از کار عشق
هر چه دیدم ، دیدم از کردار عشق
او مرا نفرت بداد از شهریان
وای بر من ! کو دیار و خانمان ؟
خانه ی من ،‌جنگل من ، کو، کجاست ؟.
حالیا فرسنگ ها از من جداست
بخت بد را بین چه با من می کند
س دورم از دیرینه مسکن می کند
یک زمانم اندکی نگذاشت شاد
کس گرفتار چنین بختی مباد
تازه دوران جوانی من است
که جهانی خصم جانی من است
هیچ کس جز من نباشد یار من
یار نیکوطینت غمخوار من
باطن من خوب یاری بود اگر
این همه در وی نبودی شور و شر
آخر ای من ، تو چه طالع داشتی
یک زمانت نیست با بخت آشتی ؟
از چو تو شوریده آخر چیست سود
در زمانه کاش نقش تو نبود
کیستی تو ! این سر پر شور چیست
تو چه ها جویی درین دوران زیست ؟
تو نداری تاب درد و سوختن
باز داری قصد درد اندوختن ؟
پس چو درد اندوختی ،‌ افغان کنی
خلق را زین حال خود حیران کنی
چیست آخر! این چنین شیدا چرا؟
این همه خواهان درد و ماجرا
چشم بگشای و به خود باز ای ، هان
که تویی نیز از شمار زندگان
دائما تنهایی و آوارگی
دائما نالیدن و بیچارگی
نیست ای غافل ! قرار زیستن
حاصل عمر است شادی و خوشی
س نه پریشان حالی و محنت کشی
اندکی آسوده شو ، بخرام شاد
چند خواهی عمر را بر باد داد
چند ! چند آخر مصیبت بردنا
لحظه ای دیگر بباید رفتنا
با چنین اوصاف و حالی که تو راست
گر ملامت ها کند خلقت رواست
ای ملامت گو بیا وقت است ،‌ وقت
که ملامت دارد این شوریده بخت
گرد ایید و تماشایش کنید
خنده ها بر حال و روز او زنید
او خرد گم کرده است و بی قرار
ای سر شهری ، از او پرهیزدار
رفت بیرون مصلحت از دست او
مشنوی این گفته های پست او
او نداند رسم چه ،‌ آداب چیست
که چگونه بایدش با خلق زیست
او نداند چیست این اوضاع شوم
این مذاهب ، این سیاست ، وین رسوم
او نداند هیچ وضع گفت و گو
چون که حق را باشد اندر جست و جو
ای بسا کس را که حاجت شد روا
بخت بد را ای بسا باشد دوا
ای بسا بیچاره را کاندوه و درد
گردش ایام کم کم محو کرد
جز من شوریده را که چاره نیست
بایدم تا زنده ام در درد زیست
عاشقم من ، عاشقم من ، عاشقم
عاشقی را لازم اید درد و غم
راست گویند این که : من دیوانه ام
در پی اوهام یا افسانه ام
زان که بر ضد جهان گویم سخن
یا جهان دیوانه باشد یا که من
بلکه از دیوانگان هم بدترم
زان که مردم دیگر و من دیگرم
هر چه در عالم نظر می افکنم
خویش را دذ شور و شر می افکنم
جنبش دریا ،‌خروش آب ها
پرتو مه ،‌طلعت مهتاب ها
ریزش باران ، سکوت دره ها
پرش و حیرانی شب پره ها
ناله ی جغدان و تاریکی کوه
های های آبشار باشکوه
بانگ مرغان و صدای بالشان
چون که می اندیشم از احوالشان
گوییا هستند با من در سخن
رازها گویند پر درد و محن
گوییا هر یک مرا زخمی زنند
گوییا هر یک مرا شیدا کنند
من ندانم چیست در عالم نهان
که مرا هرلحظه ای دارد زیان
آخر این عالم همان ویرانه است
که شما را مأمن است و خانه است
پس چرا آرد شما را خرمی
بهر من آرد همیشه مؤتمی ؟
آه! عالم ،‌ آتشم هر دم زنی
بی سبب با من چه داری دشمنی
من چه کردم با تو آخر ، ای پلید
دشمنی بی سبب هرگز که دید
چشم ، آخر چند در او بنگری
می نبینی تو مگر فتنه گری
تیره شو ، ای چشم ، یا آسوده باش
کاش تو با من نبودی ! کاش ! کاش
لیک ، ای عشق ، این همه از کار توست
سوزش من از ره و رفتار توست
زندگی با تو سراسر ذلت است
غم ،‌همیشه غم ،‌ همیشه محنت است
هر چه هست از غم بهم آمیخته است
و آن سراسر بر سر من ریخته است
درد عالم در سرم پنهان بود
در هر افغانم هزار افغان بود
نیست درد من ز نوع درد عام
این چنین دردی کجا گردد تمام ؟
جان من فرسود از این اوهام فرد
دیدی آخر عشق با جانم چه کرد ؟
ای بسا شب ها کنار کوهسار
من به تنهایی شدم نالان و زار
سوخته در عشق بی سامان خود
شکوه ها کردم همه از جان خود
آخر از من ، جان چه می خواهی ؟ برو
دور شو از جانب من ! دور شو
عشق را در خانه ات پرورده ای
خود نمی دانی چه با خود کرده ای
قدرتش دادی و بینایی و زور
تا که در تو و لوله افکند و شور
گه ز خانه خواهدت بیرون کند
گه اسیر خلق پر افسون کند
گه تو را حیران کند در کار خویش
گه مطیع و تابع رفتار خویش
هر زمان رنگی بجوید ماجرا
بهر خود خصی بپروردی چرا ؟
ذلت تو یکسره از کار اوست
باز از خامی چرا خوانیش دوست ؟
گر نگویی ترک این بد کیش را
خود ز سوز او بسوزی خویش را
چون که دشمن گشت در خانه قوی
رو که در دم بایدت زانجا روی
بایدت فانی شدن در دست خویش
نه به دست خصم بدکردار و کیش
نیستم شایسته ی یاری تو
می رسد بر من همه خواری تو
رو به جایی کت به دنیایی خزند
بس نوازش ها ،‌حمایت ها کنند
چه شود گر تو رها سازی مرا
رحم کن بر بیچارگان باشد روا
کاش جان را عقل بود و هوش بود
ترک این شوریده سرا را می نمود
او شده چون سلسله بر گردنم
وه ! چه ها باید که از وی بردنم
چند باید باشم اندر سلسله
رفت طاقت ، رفت آخر حوصله
من ز مرگ و زندگی ام بی نصیب
تا که داد این عشق سوزانم فریب
سوختم تا عشق پر سوز و فتن
کرد دیگرگون من و بنیاد من
سوختم تا دیده ی من باز کرد
بر من بیچاره کشف راز کرد
سوختم من ، سوختم من ، سوختم
کاش راه او نمی آموختم
کی ز جمعیت گریزان می شدم
کی به کار خویش حیران می شدم ؟
کی همیشه با خسانم جنگ بود
باطل و حق گر مرا یک رنگ بود ؟
کی ز خصم حق مرا بودی زیان
گر نبودی عشق حق در من عیان ؟
آفت جان من آخر عشق شد
علت سوزش سراسر عشق شد
هر چه کرد این عشق آتشپاره کرد
عشق را بازیچه نتوان فرض کرد
ای دریغا روزگار کودکی
که نمی دیدم از این غم ها ، یکی
فکر ساده ، درک کم ، اندوه کم
شادمان با کودکان دم می زدم
ای خوشا آن روزگاران ،‌ای خوشا
یاد باد آن روزگار دلگشا
گم شد آن ایام ، بگذشت آن زمان
خود چه ماند در گذرگاه جهان ؟
بگذرد آب روان جویبار
تازگی و طلعت روز بهار
گریه ی بیچاره ی شوریده حال
خنده ی یاران و دوران وصال
بگذرد ایام عشق و اشتیاق
سوز خاطر ،‌سوز جان ،‌درد فراق
شادمانی ها ، خوشی ها غنی
وین تعصب ها و کین و دشمنی
بگذرد درد گدایان ز احتیاج
عهد را زین گونه بر گردد مزاج
این چنین هرشادی و غم بگذرد
جمله بگذشتند ، این هم بگذرد
خواه آسان بگذرانم ، خواه سخت
بگذرد هم عمر این شوریده بخت
حال ،‌ بین مردگان و زندگان
قصه ام این است ،‌ ای ایندگان
قصه ی رنگ پریده آتشی ست
س در پی یک خاطر محنت کشی ست
زینهار از خواندن این قصه ها
که ندارد تاب سوزش جثه ها
بیم آرید و بیندیشید ،‌هان
ز آنچه از اندوهم آمد بر زبان
پند گیرید از من و از حال من
پیروی خوش نیست از اعمال من
بعد من آرید حال من به یاد
آفرین بر غفلت جهال باد

اشعار نیما یوشیج

  • واعظ داوودی